وقتی برای توصیف کسی میگوییم «او مهربان، بخشنده، کمالگرا و وفادار است» درواقع به ویژگیهای «شخصیت» (Personality) او اشاره کردهایم. شخصیت الگوهایی از افکار، احساسات و رفتار است که به کمک آنها یک فرد از دیگران متمایز میشود. همچنین به کمک ویژگیهای شخصیتی میتوان رفتار افراد را پیشبینی کرد. برای مثال در مقایسه دو فرد که یکی شخصیت خسیس و دیگری شخصیت بخشندهای دارد، پیشبینی ذهنی ما این است که احتمال اینکه فرد بخشنده وسیلهای را به ما قرض بدهد، بیشتر است.
شخصیت انسان هم برپایه ژنتیک و زیستشناسی بدن او است و هم توسط تجربههای زندگیاش شکل میگیرد. مثلا فردی که به طور ژنتیکی بدنی مستعد اضطراب و پرخاشگری دارد، اگر در محیط آرامی رشد کند و به کمک تربیت، راههای کنترل هیجان خود را بشناسد، ممکن است در نهایت شخصیت آرامی داشته باشد یا ممکن است کودکی در خانوادهای بسیار واقعگرا زندگی کند اما به خاطر ژنتیک خود انسان خیالپردازی باشد.
شخصیت تقریبا در طول زندگی ثابت میماند یعنی یک فرد الگوهای هیجانی، فکری و رفتاری اغلب مشابهی را در طول زندگی خود و در موقعیتهای متفاوت نشان میدهد اما بهطور کل، شخصیت سیال و انعطافپذیر است و ممکن است تغییر کند.
روانشناسی شخصیت چه کاربردی دارد؟
روانشناسی شخصیت با روشن کردن جنبههای مختلف شخصیت افراد به روانشناسان کمک میکند تا بتوانند رفتار مردم در برابر موقعیتهای متفاوت را پیشبینی کنند. به عنوان مثال روانشناسهای بالینی با درک شخصیت یک فرد، متوجه میشوند که در شرایط سخت، او به احتمال زیاد چگونه عمل خواهد کرد.
همچنین روانشناسی شخصیت، اختلالهای شخصیتی، ویژگیهای آسیبزا در شخصیت و چگونگی شکلگیری آنها را مطالعه میکند. درنتیجه میتواند به پیشگیری و بهبود مشکلات شخصیتی کمک کند.
کاربرد دیگر روانشناسی شخصیت در تستها و آزمونهای شخصیتشناسی دیده میشود. به کمک این آزمونها میتوان در زمان کمی بسیاری از ویژگیهای شخصیتی افراد را با دقت قابلقبولی شناخت. این تستها در طیف وسیعی از کارها استفاده میشوند.
برای مثال شرکتها در فرایند استخدام، به کمک آزمونهای شخصیتشناسی ویژگیهای متقاضی کار را بررسی میکنند و تلاش میکنند تا شخصی با سازگارترین ویژگیهای شخصیتی ممکن برای موقعیت کاری خود پیدا کنند. همچنین تیمهای خود را از شخصیتهای متناسب با هم تشکیل میدهد. تستهای شخصیتشناسی در مشاوره ازدواج و شناخت متقابل زوجها نیز کاربرد دارد.
نظریههای روانشناسی شخصیت
در طول تاریخ، نظریههای متعددی در روانشناسی شخصیت بهوجود آمدهاند که برخی از آنها به چگونگی رشد شخصیت و برخی دیگر به تفاوتهای فردی اشاره دارند.
تعدادی از این نظریهها خاص روانشناسی شخصیت است اما برخی دیگر مانند نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون، مشترک بین روانشناسی شخصیت و روانشناسی رشد است و به بررسی تغییرات شخصیت در طی مراحل روانی رشد میپردازند. در اینجا ما به بررسی نظریههای خاص روانشناسی شخصیت میپردازیم.
نظریههای روانپویشی در روانشناسی شخصیت
روانپویشی رویکردی از علم پویای سایکولوژی است که برای تاثیر غریزهها و تکانههای ناخودآگاه در رفتار انسان اهمیت ویژهای قائل است. از بزرگترین نظریهپردازان این رویکرد میتوان به «زیگموند فروید» (Sigmund Freud) و «کارل گوستاو یونگ» (Carl Gustav Jung) اشاره کرد.
نظریه روانشناسی شخصیت فروید
از دیدگاه زیگموند فروید، ما سه سطح روانی خودآگاه، نیمهخودآگاه و ناخودآگاه داریم. سطح ناخودآگاه شامل تمامی میلها، تکانه و غریزهایی است که از آنها آگاه نیستیم اما روی رفتار و افکار ما تاثیر میگذارند. برای مثال ممکن است مجذوب کسی شویم اما نداریم چرا. چرایی این موضوع در سطح ناخودآگاه ما قرار دارد.
در سطح نیمهخودآگاه افکاری قرار دارند که فرد برای مدت کوتاهی متوجه آن میشود اما به سرعت تمرکزش روی آن از بین میرود. سطح خودآگاه نیز آگاهی ما در لحظه است و به ادارکها، حسهای بدنی و دریافتهای ما از دنیای بیرونی اشاره دارد.
از سوی دیگر از نظر فروید ذهن ما، سه حوزه عملکردی دارد. حوزه اول «نهاد» (Id) است. نهاد سراسر خواسته و غریزه است و فقط برای کسب لذت عمل میکند یعنی لذتجویی میکند بدون اینکه توجه کند چه چیزی درست و مناسب است.
حوزه دوم «فراخود» (SuperIgo) است. فراخود ارزشها، آرمانها و اخلاقیات ما است. بایدها، نبایدها و وجدان در فراخود قرار دارد اما فراخود بسیار کمالگرا است. درنتیجه حوزه سوم به نام «خود» (Igo) که با واقعیتها در تماس است، بین خواستههای نهاد و ارزشهای فراخود ارتباط برقرار کرده و سرانجام رفتار ما را شکل میدهد.
در نظریه فروید، تکانههای ناهشیار و سه حوزه نهاد، خود و فراخود شخصیت ما را تشکیل میدهند. این شخصیت در سنین کودکی تحت تاثیر مراحل رشد روانی-جنسی فرویدی است که در روانشناسی رشد بررسی میشود.
در نظریه رشد روانی-جنسی فروید، پنج مرحله وجود دارد که اگر فرد با موفقیت پشت سر بگذارد، شخصیت سالم و متعادلی شکل خواهد داد اما با شکست در این مراحل، مشکلهایی ایجاد میشود.
نظریه روانشناسی شخصیت یونگ
کارل گوستاو یونگ از پیروان مکتب فروید بود اما اختلافات بسیاری با او داشت. یونگ سطوح خودآگاه و ناخودآگاه شخصی فروید موافق بود اما سطحی به نام «ناخودآگاه جمعی» (Collective Unconscious) را نیز به آن اضافه کرد.
در ناخودآگاه جمعی انسانها، دانستهها و باورهایی از نسلهای قبلی آنها قرار دارد. ناخودآگاه جمعی به عقاید موروثی اشاره ندارد بلکه به این اشاره دارد که انسانها به طور ذاتی تمایل دارند به برخی از محرکها به شکل خاصی پاسخ بدهند. مثلا تقریبا همه انسانها نسبت به تاریکی، مار و عنکبوت حس منفی دارند.
کهنالگوهای یونگی
براساس ناخودآگاه جمعی انسانها، یونگ «کهنالگوها» (Archetypes) را مطرح کرد. کهنالگوها تصویرهایی باستانی هستند که با الگوهای کنونی و عمومی ما تطابق دارند و معنی جهانی مشترکی دارند. مرتبطترین کهنالگوها با مبحث شخصیت پرسونا، سایه، آنیما و آنیموس هستند.
- «پرسونا» (Persona): واژه انگلیسی Personality نیز برگرفته از واژه لاتین Persona به معنی نقاب تئاتری است که بازیگران برای مشخص شدن نقش خود بر چهره میگذاشتند. در نظریه یونگ، پرسونا جنبههایی از شخصیت است که افراد به دنیا نشان میدهند و نقشی است که هر کدام از ما در جامعه ایفا میکنیم.
برای مثال یک سیاستمدار باید پرسونایی آرام و مدبر داشته باشد تا مردم او را قابل اعتماد بدانند. یونگ گوشزد میکند که باید دقت کنیم که ما با پرسونای خود یکی نیستیم و اگر خود را با آن یکی بدانیم، از خودشکوفایی باز میمانیم.
- «سایه» (Shadow): سایه بخشی از شخصیت ما است که دوست نداریم وجود آن را تایید کنیم بلکه سعی میکنیم آن را از خودمان و دیگران پنهان کنیم. برای کسی که حسادت و بدخواهی خود را نسبت به دیگران مخفی میکند، این حسادت بخش سایه شخصیت او است.
- «آنیما» (Anima) و «آنیموس» (Animus): یونگ معتقد بود روان تمامی انسانها دوجنسیتی است و بخشهای زنانه و مردانه دارد. جنبه زنانه روان در مردان آنیما نام دارد و آنیموس جنبه مردانه در زنان است. از نظر یونگ زنان و مردان باید بتوانند با این جنبههای جنسیتی خود آشنا شده و به صلح برسند تا بتوانند شخصیت سالمی داشته باشند.
تیپ های شخصیتی یونگی
یونگ هشت ویژگی شخصیتی نیز ارائه داد که بعدها براساس آنها تست شخصیتشناسی MBTI ساخته شد. دو نگرش و چهار نوع کارکرد وجود دارد که هر نگرش میتواند با هر کدام از کارکردها ترکیب شود و تیپ شخصیتی خاصی را بهوجود بیاورد.
- «نگرشها» (Attitude) به جهتگیری روانی ذهن افراد اشاره دارد. هر فردی از دو نگرش درونگرا (جهتگیری به درون) و برونگرا (جهتگیری به دنیای بیرونی) برخوردار است اما یکی بر دیگری غالب است.
- کارکرد اول «تفکر» (Thinking) است. برونگرایان متفکر، اغلب با افکار عینی سر و کار دارند اما درونگراهای متفکر، به مفاهیم انتزاعی علاقه دارند.
- «احساس» (Feeling) دومین کارکرد است. یونگ از واژه احساس برای نحوه ارزیابی یک عقیده استفاده میکند، یعنی فرد چقدر و چگونه برای آن عقیده ارزش قائل میشود. برونگراهای احساسی، برای ارزیابی از اطلاعات عینی، ارزشهای بیرونی و معیارهای قضاوتی که توسط جامعه پذیرفته شده است، استفاده میکنند اما درونگراهای احساسی، به عقاید سنتی توجهی ندارند و به ارزشهای ذهنی خود اتکا میکنند.
- سومین کارکرد «شهود» (Intuition) است. شهود به معنی قدرت درک پدیدههای فراتر از هشیاری است. دنیای درونگراهای شهودی با واقعیتهای ناهشیار ذهنی خودشان هدایت میشود که مشابه دنیای بیرونی نیست. از این دسته میتوان عرفا و نقاشهای سورئالیسم را نام دارد. برونگراهای شهودی با واقعیتهای بیرونی هدایت میشوند اما به جای اینکه آنها را حس کنند یا در مورد آنها تفکر کنند، به صورت ناهشیار و شهودی این واقعیتها را پردازش میکنند.
- «حس کردن» (Sensing) کارکرد آخر یونگی است، کارکردی که محرکهای مادی را دریافت کرده و به صورت حسی خاص پردازش میکند. برونگراهای حسی، محرکهای بیرونی را بسیار عینی و شبیه به حالتی که واقعا وجود دارند، ادراک میکنند اما درونگراهای حسی به جای خود محرکها، به تعبیرشان از محرکها دقت میکنند. برای مثال یک نقاشی انتزاعی برای برونگراهای حسی مخلوطی از رنگها است اما برای درونگراهای حسی میتواند احساس آرامش و لذت به همراه داشته باشد.