چرا بعضی‌ها نمی‌توانند کسی را برای ازدواج پیدا کنند؟

در این وبلاگ در حیطه مشکلات و بیماریهای بدن انسان صحبت می شود

چرا بعضی‌ها نمی‌توانند کسی را برای ازدواج پیدا کنند؟

۱۱۹ بازديد

مدتی پیش با یکی از دوستان جوان، اما نه خیلی جوان خانواده، درباره اینکه چرا ازدواج نکرده صحبت می‌کردم.

او گفت: «اینجا هیچ‌کس واجد شرایط نیست.»

«در شهر نیویورک؟ آخرین باری که شمردم، هشت میلیون نفر در نیویورک بودند.»

«همه‌شون یا متاهلن، یا همجنس‌گرا. یا هر دو.» (حدس زدم شوخی می‌کرد) گفت.

 

برای مشاوره ازدواج در تهران با گروه ویان تماس بگیرید .

با این حال، این فرد جذاب و با استعداد - که گفته بود می‌خواهد ازدواج کند - با کسی قرار نمی‌گذاشت .

به نظر می‌رسد افراد دیگر در پیدا کردن کسی برای ازدواج مشکلی ندارند. اکثر مردم در نهایت ازدواج می‌کنند. برخی بارها و بارها ازدواج می‌کنند - هفت یا هشت بار. بعد از فوت مادرم، پدرم که در آن زمان ۶۴ ساله بود، با ترشرویی به من گفت که هرگز کسی مثل مادرم را پیدا نخواهد کرد. سپس در عرض ۳ سال بعدی، ۲ بار دیگر ازدواج کرد. در طول سال‌هایی که روانپزشک بوده‌ام، افرادی را می‌شناسم که دو بار با یک نفر ازدواج کرده‌اند و اخیراً، کسی را دیده‌ام که سه بار با یک نفر ازدواج کرده است! من هرگز نفهمیده‌ام که این ازدواج‌های مکرر در پاسخ به کمبود شرکای بالقوه دیگر باشد. فقط این است که گاهی اوقات دور شدن از همسر به یک زوج اجازه می‌دهد تا تمام دوران خوبی را که در ابتدای ازدواجشان با هم داشتند، به یاد بیاورند . آنها تمایل دارند آن مسائل دیگری را که منجر به طلاقشان شده بود فراموش کنند - تا زمانی که دوباره ازدواج کنند. البته، طلاق‌های دیگر منجر به یک دشمنی ابدی و تغییرناپذیر می‌شوند. و حتی بیشتر منجر به بی‌تفاوتی می‌شوند.

 

افراد زیادی هستند که می‌توانند شریک زندگی بالقوه باشند. معمولاً روابط عاشقانه در چهار موقعیت مختلف شکل می‌گیرند. اول، افراد با افراد دیگری در یک جامعه آشنا می‌شوند و شروع به قرار گذاشتن می‌کنند. اما هیچ‌وقت تعداد زیادی شریک بالقوه در یک محله زندگی نمی‌کنند. و دوست جوان من نکته‌ای داشت: در شهر نیویورک، غیرمعمول نیست که افرادی که بیست سال گذشته را در همان محله زندگی کرده‌اند، کاملاً غریبه در نظر گرفته شوند.

 

ثانیاً، زوج‌ها گاهی اوقات در محل کار با هم قرار می‌گذارند. این روابط معمولاً توسط کارفرمایان منع می‌شوند، اما به هر حال اتفاق می‌افتند. با این حال، پس از سن خاصی، بسیاری از کارگران دیگر ازدواج کرده‌اند.

سوم، و شاید مهمترین، زوج‌ها در طول فعالیت‌های مشترک، مانند مطالعات دانشگاهی، یا ورزش، یا فعالیت‌های اجتماعی سازمان‌یافته، یا در کلیسا، با یکدیگر ملاقات می‌کنند. داشتن یک علاقه خاص، کسی را برای کسی که آن علاقه را دارد، جالب می‌کند.

 

البته امروزه راه چهارمی هم وجود دارد: قرار ملاقات اینترنتی . من فهرستی از حدود ۲۰ سایت قرار ملاقات را همراه دارم که می‌توانم به بیمارانی که ابراز علاقه می‌کنند، ارائه دهم. اگرچه این روش قرار ملاقات معایب شناخته‌شده‌ای دارد، اما فکر می‌کنم در مجموع، راه خوبی برای ملاقات با تعداد زیادی از افراد است. به نظر من بدیهی است که هر چه افراد بیشتری را ملاقات کنید، احتمال اینکه با فرد مناسبی ملاقات کنید و ازدواج کنید (اگر چیزی که می‌خواهید ملاقات و ازدواج با کسی باشد) بیشتر است.

 

اما اخیراً سه بیمار داشتم که باعث شدند بیشتر در مورد این مشکل فکر کنم. هر سه نفرشان به من گفتند که خیلی دوست دارند ازدواج کنند، اما هیچ‌کدام در پیدا کردن کسی موفق نشدند.

اولی زنی بود که تازه از دانشکده پرستاری فارغ‌التحصیل شده بود. اسمش را سالی می‌گذاریم. سالی با اینکه جوان بود، از پیدا کردن کسی برای قرار گذاشتن، چه برسد به ازدواج، دلسرد شده بود. من فکر می‌کردم او خیلی جذاب است، هرچند خودش اینطور فکر نمی‌کرد. البته نمی‌توانستم نظر خودم را به او بگویم چون فوراً آن را رد می‌کرد، همانطور که نظر والدین یا دوست صمیمی‌اش را. با این حال، فکر می‌کردم دیگران او را متقاعد می‌کنند. او تازه در بیمارستانی که می‌دانستم پزشکان جوان زیادی در کنارش کار می‌کنند، شغلی گرفته بود. انتظار داشتم تعدادی از آنها دنبالش بیایند. اما این اتفاق نیفتاد. مدتی طول کشید تا بفهمم چرا،

 

سالی نامرئی شده بود. معمولاً وقتی افراد در یک محیط کار می‌کنند، بعد از مدتی، وقتی در راهرو از کنار هم رد می‌شوند، شروع به لبخند زدن به یکدیگر می‌کنند. یا وقتی با هم منتظر رسیدن آسانسور هستند، به طور مبهم در مورد برخی از جنبه‌های آب و هوا اظهار نظر می‌کنند. سالی این کار را نمی‌کرد. او طره ای از موهایش را روی چشمانش انداخته بود و وقتی کسی از کنارش نگاه می‌کرد، رویش را برمی‌گرداند. او فکر می‌کرد که نه خوشامدگو است و نه طردکننده، بلکه نوعی خنثی است. سعی کردم برایش توضیح دهم که «خنثی» بودن به عنوان سردی تلقی می‌شود، اما به نظر می‌رسید که نمی‌تواند تغییر کند.

بالاخره به من گفت که به یک انترن علاقه دارد. او وقتی که او گلودرد استرپتوکوکی داشت، او را معاینه کرده بود. به او گفتم که خیلی خوب است - دفعه‌ی بعد که در راهروهای بیمارستان او را دید، باید از او تشکر کند و - به عنوان تشکر - پیشنهاد دهد که برایش یک فنجان قهوه بخرد.

سالی با عجله به من گفت: «من نمی‌توانم این کار را بکنم. من نمی‌توانم آن‌طور که باید، رو به جلو باشم.»

 

تنها زمانی که سالی کمی آرامش داشت، زمانی بود که مشروب می‌خورد. در نتیجه، تنها مردانی که او ملاقات می‌کرد در بارها بودند. سرانجام، او با یک الکلی ازدواج کرد .

مری الن در IBM در یک پست نسبتاً ارشد برای یک زن ۳۴ ساله کار می‌کرد. او مدرک کارشناسی ارشد داشت. وقتی متوجه شد که در تمام دو هفته تعطیلاتش از آپارتمانش بیرون نیامده، به دیدن من آمد. او افسرده بود، اما نه با علائم نباتی افسردگی اساسی و بنابراین بعید بود که به داروها پاسخ دهد. او گزارش داد که بیش از یک سال است که با کسی قرار نگذاشته است. او منزوی بود. با این حال به من گفت که می‌خواهد با کسی قرار بگذارد و ازدواج کند. داستان او آشنا بود و من از آن زمان آن را به یاد دارم.

از او پرسیدم: «چطور ممکن است که نتوانی کسی را برای قرار گذاشتن پیدا کنی؟»

«تنها مردهایی که به من مراجعه می‌کنند، سر کار هستند و همه‌شان هم متأهل.»

معلوم شد مری الن هیچ‌وقت هیچ کاری نمی‌کرد و هیچ‌جایی نمی‌رفت—به جز سر کار. وقتی راه‌های معمول پیدا کردن کسی برای قرار گذاشتن را پیشنهاد دادم، مخالفت کرد.

او گفت: «این فقط من نیستم.»

 

من نتوانستم کمکی به او بکنم. وقتی چند هفته بعد به سر کار - و به زندگی عادی‌اش - برگشت، دیگر به دیدن من نیامد.

زن سوم هم یک کارمند IBM بود. او منشی بود. او گفت که می‌خواهد ازدواج کند و سال‌ها به دنبال کسی بوده که موفق نشده. او مشکلی با قرار گذاشتن نداشت، اما به نظر می‌رسید که بدون هیچ دلیل خاصی از مردان بدش می‌آید. این اتفاق بارها تکرار می‌شد. در نهایت، او به من گفت:

 

«می‌دانی، ازدواج کردن معایبی هم دارد. من تا ساعت شش کار می‌کنم. بعدش باید بروم خانه و برای کس دیگری شام بپزم. باید لباس‌هایش را بشویم و وقتی او می‌خواهد رابطه جنسی داشته باشم، با او رابطه جنسی داشته باشم . باید نگران این باشم که پولم را چطور خرج می‌کند.»

جای تعجب نیست که او از احتمال ازدواج طفره می‌رفت، جای تعجب نیست که او بهانه‌ای پیدا می‌کرد تا از دیدن هر کسی که ممکن بود شوهر آینده‌اش باشد، دست بکشد. اگرچه در پس ذهنش خیال‌پردازی‌های شادی‌آوری در مورد ازدواج داشت، اما در جلوی ذهنش تصویر بسیار متفاوتی داشت.

 

این زنان (من می‌توانستم به راحتی سه مرد را انتخاب کنم) دو دلیل اصلی را که یک فرد نمی‌تواند شریک مناسبی پیدا کند، نشان می‌دهند. این دو دلیل با هم همپوشانی دارند.

۱. برای ملاقات و قرار گذاشتن با کسی، لازم است به مکان‌هایی بروید که چنین مواجهه‌ای امکان‌پذیر باشد.

مهم‌تر از آن، لازم است که در مورد تمایل به ملاقات با کسی رک و صریح باشید. این خجالت‌آور نیست و ناامیدی را به تصویر نمی‌کشد. این یک احساس طبیعی است؛ دیگران این احساس را درک می‌کنند و در واقع خودشان نیز چنین احساسی دارند. کسی که علاقه‌ای را برنمی‌انگیزد، به نظر می‌رسد که نمی‌خواهد با کسی ملاقات کند. نمی‌توان «خنثی» بود و منتظر ماند تا کسی، به نحوی، مانند فیلم‌ها، در گوشه خیابان ملاقات کند و عاشق شود. مانند هر تلاش انسانی دیگر، اگر کسی پیش‌قدم باشد - اگر آن شخص آشکارا بخواهد با کسی ملاقات کند و مایل باشد برای آن تلاش کند - ملاقات و ازدواج بسیار محتمل‌تر می‌شود. احساس «این فقط من نیستم» مانند هر عادت قدیمی دیگر ذهن، از بین می‌رود. انجام کاری که به هر دلیلی اضطراب‌آور است ، به مرور زمان توانایی ارعاب خود را از دست می‌دهد.

 

۲. اکثر مردم ازدواج را رهایی‌بخش می‌دانند، اگرچه ممکن است آن را دقیقاً به این شکل بیان نکنند.

وقتی کسی ازدواج می‌کند، عملاً آزاد است که تمام مدت با یک فرد جالب باشد. آنها می‌توانند در تمام ساعات با هم صحبت کنند و بخندند. می‌توانند بدون انجام مقدمات پیچیده، رابطه جنسی داشته باشند. آنها آزادند تا در دنیایی که عمدتاً برای زوج‌ها طراحی شده است، نه برای افراد مجرد، زندگی کنند. آنها فرصت‌های اقتصادی بیشتری دارند زیرا درآمد مشترک آنها بیشتر از درآمد هر یک از آنها به تنهایی است. ازدواج، به معنای واقعی کلمه، رهایی‌بخش است. اما همه آن را اینگونه نمی‌بینند. برای برخی افراد، ازدواج به نظر می‌رسد که یک محدودیت خواهد بود. به عنوان مثال، یک زن مخفیانه فکر می‌کند که اکنون تابع هوس‌ها و خواسته‌های شوهر خواهد بود. یک مرد ممکن است چیزی مشابه بگوید:

 

«نمی‌خواهم همیشه به کسی جواب پس بدهم. نمی‌خواهم برای خرید ماشین دلخواهم یا تا دیروقت بیرون ماندن با دوستانم اجازه بگیرم. نمی‌خواهم کسی ادعایی روی پول زحمت‌کشیده‌ام داشته باشد. نمی‌خواهم کسی تمام تخت خوابم را اشغال کند!» اگر کسی ازدواج را ناخوشایند بداند، پیدا کردن کسی که برای ازدواج مطلوب باشد، غیرممکن خواهد بود.

 

خلاصه اینکه، بعضی افراد در پیدا کردن کسی برای ازدواج مشکل دارند، چون این فرآیند را ناراحت‌کننده و حتی تحقیرآمیز می‌دانند. و بعضی دیگر واقعاً نمی‌خواهند ازدواج کنند؛ می‌خواهند خیالِ آرزوی ازدواج را در سر بپرورانند، اما این فقط یک خیال است.

همه نباید ازدواج کنند (یا می‌خواهند ازدواج کنند)، اما برای کسانی که آرزوی ازدواج دارند، رسیدن به این هدف می‌تواند ثبات و شادی را به ارمغان بیاورد . دو مشکلی که در بالا توضیح داده شد و مانع ازدواج می‌شوند، نتیجه‌ی برخی ایده‌های نادرستی هستند که برخی افراد در مورد خود و جهان ایجاد کرده‌اند. اغلب، این تصورات غلط در روان‌درمانی تغییر می‌کنند ؛ و خوشبختانه، افراد برای تغییر زندگی خود نیازی به تغییر زیادی ندارند. اگر بتوان افراد را متقاعد کرد که مغرور نباشند و نترسند، فرصت‌های زیادی برای یافتن کسی برای به اشتراک گذاشتن زندگی خود وجود دارد.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.